سرگذشت ما دو عاشق
دوست دارم عجقولک
یاده همه روزایی که تهران بودی بخیر...خیلی بهمون خوش گذشت...خیلی خندیدیم...مخصوصا روز و شب آخر...ایشالا تا آخر عمر همش بخندیم عشقم...خیلی دلم برات تنگ شده...امشب شب عید نیمه شعبان...اول خرداد 1395 قده دنیا دلتنگتم...خیلی دوست دارم عجقولک بوسسسسس
و بازهم تکرار....
بازم تکرار بدقولیای آرمان...گوشی خاموش کردناش...هیچ وقت سعی نمیکنه به من ثابت کنه چقد مرد زندگیه...هربار ازش خواستم اونم صراحتا بازم جا زد....بازم خداحافظی کرد...بازم زد زیر همه قول و قراراش...امروز رفت با پای خودش رفت...حتما رفت اونی که میخواد پیدا کنه....امیدوارم بتونه با بدقولیات و کارات کنار بیاد...خوش باشی
قضاوت
عزیزم ساعت از یک شب گذشته ولی خوابم نبرد چون حقیقتا ناراحتم خیلی خیلی سمیرا. میدانی چیه من خیلی دوست دارم و این دوست داشتن باعث شد خیلی از گفته ها را نگم یه چیزی ازت میخوام بدون پیش داوری و تعصب تو رفتار خودت بنگر. تو حرفات قضاوتها. ببین چقدر اشتباه وجود. داره. اینو بگم که منم اشتباه دارم. عزیزم حیف نیست با اخم کردنهات و قهرکردنها این رابطه قشنگو خدشه دار بکتیم. سمیرا خیلی لوسی... یه کمی از دنیای بچگی و لجاجت بیرون بیا. تو الان خانم دکتری بعیده بعضی حرفها. سمیرام دلم شکسته خیلی ناراحتم دارم گریه میکنم و مینویسم که چرا عشقم با این همه زیبایی و خوبی گاهی اینجور عصبانی میشه و میخواد با من کل کل بکنه. احترام به بزرگتر چی شد ها. خیلی دلم خونه
همسر مهربانم
همسرم؛ امید زندگی ام همیشه در قلب من هستی و دوستت دارم یک لبخند تورا به تمام دنیا نمیدم. قول میدم که پیش خانواده روسفید بشی. عزیزم نگران هیچی نباش و امیدوار باش از با هم بودن لذت ببریم. ما همو که داریم یعنی همه چی داریم.. به امید روزهای بهتر
نگرانی و اشتباه دیشب
دیشب شب عجیبی بود من و سمیرا دچار اشتباه شدیم خیلی سخت گذشت ولی یک چیزی را به ما فهماند که حتی یک ساعت بدون هم نمیتانیم زندگی بکنیم خدا شاهد و گواهه که خیلی دوستش دارم و حاضر نیست لحظه ای ناراحتی اش را ببینم عزیزم اگر گاهی نازاحتت میکنم ببخشین. چون خیلی خوبی. فدات بشم عشقم. خدا منو بکشه که باعث شدم ساعتی ناراحت باشی. قول میدم دیگه اینکارو نکنم سمیرا دردت به قلبم خیلی دلم تنگه کلش دیشب کنارت بودم.زندگی ام تویی نفسم تویی دیشب داشتم خفه میشدم ولی باهات حرف زدم بهتر شدم. هر چی دارم و خواهم داشت متعلق به توه دوستت دارم تا ابد تا همیشه.
ملاقات سرنوشت ساز
امروز پنج شنبه دوازدهم فروردین ساعت ده قراره پدر سمیرام رو ببینم. میخوام از برنامه های جدیدم بگم. همین الن تو وایبر به عشقم شب بخیر گفتم. هر دو نگران ولی امیدوارم. قراره پانزدهم فروردین باهم بریم سفر. اگر کسی این مطالب ما رو دنبال میکنه بگم که من آرمان سی و شش ساله و لیسانس روانشناسی و شرکت بازرگانی دازم و تجارت میکنم و سمیرا سی ساله و دکترای تخصصی بیوشیمی دانشگاه تهران... امیدوارم که به این زودی عقد بکنیم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |